دو حاجت

 

   راوی : دکتر محسن نوری

 

به جرات می توانم بگویم که احمد آقا خودیت نداشت. نفسانیتی نداشت که بخواهد بین او و معبودش حجاب شود. برای همین به نظر می آمد که به برخی اسرار غیبدست پیدا کرده.

گاهی اوقات مسایلی برای ما  مطرح می کرد که در رابطه با هدایت ما مفید بود. پیش بینی ها و خبر از آینده می داد که برای ما بسیار با ارزش بود.

من از دوستان احمد آقا بودم . خاطرم هست یک روز در این سال های آخر، در جایی به من حرفی زد که خیلی عجیب بود! من یک سّرمخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت.

احمد آقا مخفیانه به من گفت : شما دو تا حاجت داری که این دو حاجت را از خدا طلب کردی.

اینکه خدا حاجت شما را بدهد یا نه موکول کرده به اینکه شما در روز عاشورا مراقبه خوبی از  اعمال و نفس خودت داشته باشی یا نه.

من خیلی تعجب کردم . ایشان به من توصیه کرد: اگر

 می خواهی احتیاط کرده باشی ، یک روز قبل عاشورا و یک روز بعد عاشورا مراقبه خوبی از اعمالت داشته باش ومواظب باش غفلتی از شما سر نزند.

بعد ایشان ادامه داد : یکی از این حاجت ها را خدا برای این عاشورا روا خواهد کرد به شرط مراقبه.

خدا را شکر ، من آن سال حال خوبی داشتم. خیلی مراقبت کردم تا گناهی از من سر نزند.

محرم آغاز شد . در روز های دهه ی اول مراقبه ی خودم را بیشتر کردم. در روز عاشورا و روز بعدش خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند.

بعد از دو سه روز احمد آقا من را در مسجد امین الدوله دید و طبق آن اخلاقی که داشت دستم را فشار داد و به من گفت : بارک الله وظیفه ات را خوب انجام دادی . خداوند یکی از آن

 حاجت ها یت را به تو می دهد.

بعد به من گفت : می خواهی بگویم چه حاجتی داری!؟

من از روی اعتمادی که به او داشتم  و از شدت علاقه ای که به ایشا ن داشتم.گفتم:نه نیازی نیست. چند روز بعد حاجت من روا شد.

گذشت تا ایام اربعین. ایشان مجدداً به من گفت : خدا

می خواهد حاجت دوم را به شما بدهد. منتهی منتظر است ببیند در اربعین چگونه از اعمالت مراقبت می کنی.

من باز خیلی مراقب بودم تا روز اربعین ، اما در روز اربعین یک اشتباه از من سر زد.

آن هم این بود که یک شخصی شروع کرد به غیبت کردن و من آنجا وظیفه داشتم جلوی این حرکت زشت را بگیرم.

اما به دلیل ملاحظه ای که داشتم چیزی نگفتم و ایستادم وحتی مقداری هم خندیدم.

خیلی سریع به خودم آمدم و متوجه اشتباهم شدم.

بعد از آن خیلی مراقب بودم تا دیگر اشتباهی در اعمالم نباشد. روز بعد از اربعین هم مراقبت خوبی از اعمالم داشتم.

بعد از اربعین به خدمت احمد آقا رسیدم. بعد با اشاره

دوباره ی خودم سوال کردم؟

گفت : متاسفانه وضعیت خوب نیست.

خدا آن حاجت را فعلا به شما نمی دهد. بعد با اشاره به مجلس غیبت گفت :نتوانستی آن مراقبه ای که باید داشته باشی.

این تسلط روحی ایشان بر دوستانش باعث شده بود که احمد آقا بیشتر از یک دوست برای ما باشد.

او برای ما یک مربی بود. یک استاد اخلاق بود. و ما و سایر دوستان خیلی احمدآقا را دوست داشتیم.

 ما علاقه یشدیدی نسبت به احمدآقا داشتیم. من و همه ی

 بچه های مسجد خیلی ایشان را دوست داشتیم.

منتهی احمدآقا آن قدر تکامل پیدا کرده بود ، آن قدر مدارج عالیه را طی کرده بود ، آن قدر این اواخر به حضرت حق تقرب پیدا کرده بود که دیگر ماندنش در دنیا خیلی سخت به نظر می آمد.

بوستان کتاب شهیدان

rand23.jpg

Template Design:Dima Group