دو همسنگر
با سلام ، در دسته ما دو نفر سپاهی بودند  این دو نفر در تهران هر دو در یکی از قسمتهای سپاه با هم همکار بوده وبعد از آن با یکدیگر به جبهه اومده بودند.
یکی علی طلائی  و دیگری احمد علی نیری  
نیری آدمی ساکت ، آروم ، متین    ولی برعکسش طلائی ، شلوغ کار و پر سروصدا
در مهران که بودیم ، احمدعلی نصف شب یواشکی وآروم ازسنگر بیرون می رفت و پس از وضو گرفتن در گوشه ای ازسنگر در تاریکی به نماز شب می ایستاد   ولی طلائی ،برای بیرون رفتن از سنگر شروع به له کردن اونایی که خوابیده بودن می کرد یا یهو با لگد توی کلیه ات می زد بطوریکه کلیه ات از دهنت میزد بیرون وبعد می گفت  ا  ببخشید بعداز وضو گرفتن می اومد وکنار برادربرکتی (شهید)می ایستاد ونماز شب می خوندوفرداش  که می شد می گفت آخ چقدر تشنه ام آخه آدم وقتی نماز شب می خونه تشنش میشه ، بچه ها هم در جوابش می گفتن آخه کسانی که تازه شروع کردن به خوندن نماز شب همینطوریه بعدها درست میشی ما هم اولاش اینجوری بودیم !!!
علی یه هیکل ریزه ای داشت یه روز لباس فرم جنگلی با آرم سپاه رو پوشیده بود ، یهو برادر طالبی (شهید) اومد پیش منو گفت چرا طلائی لباس سپاه رو پوشیده چیزی بهش نمیگی ، اونجا بود که تازه بچه ها متوجه شدند علی سپاهی  ( معلوم میشه منم خیلی سربچه ها غر می زدم!!!)
اگه تو یکی از عکسهای کتاب چاپ سوم دیده باشید  تو یک سینه بزرگ روحی غذا را می ریختیم وهمگی با هم  می خوردیم من با علی همیشه بحث داشتم بهش می گفتم تو گوشت ها رو جدا می کنی واون هم زیر بار نمی رفت  با هم قرار گذاشتیم اگه اون  این کارو بکنه من بگم صلوات بفرست . یه روز که داشتیم غذا می خوردیم علی شروع به تونل زدن وخالی کردن زیر یه گوشت بزرگ روکرد که اون سر بخوره واز روی برنج ها بره سمت اون ومن متوجه شدم ورمزو گفتم ، یهو علی دادزد هنوز که نخوردم وتازه بقیه متوجه موضوع شدند .(این خاطره رو برای این نوشتم که  فکر نکنید  رزمنده ها وشهدا از یه عالم دیگه اومده بودند ونمی توان به اونها رسید تازه برعکس بعضی از جونها رو که آدم می بینه متوجه میشه اینها در این دوره وانفسا خیلی جلوتراز ماها هستند.

وقتی به بهشت زهرا میرم متوجه میشم که قبر احمدعلی هر هفته توسط  دوستانش  شسته شده وچند نفری دور قبرش نشستن واحمد علی دیگه وقتش پره واسه با خوندن یه فاتحه برای اون ودوتا قبر بالاتر که مربوط به یک شهید لبنانی بنام سید عبدالرضا موسوی می باشد به  قطعه 53 ردیف 147 شماره 3 به  دیدن شهید علی طلائی میرم .آخه به جز نیری وچند نفر دیگه ، بقیه بچه ها در قطعه 53 دور هم جمع اند از برادر مظفری مسئول گردان سلمان گرفته تا طباطبایی مسئول دسته ومابقی  .

بوستان کتاب شهیدان

rand9.jpg

Template Design:Dima Group