دار الشفا
راوی : یکی از دوستان شهید
حضرت امام در جمله ی بسیار مهم و زیبایی می فرمایند :
« ...این قبور شهدا تا ابد دارالشفا خواهد بود. »
یعنی راه را به آیندگان نشان می دهند که برای حل مشکلات دین و دنیای خود به سراغ چه کسانی بروید.
احمد آقا تا زمانی که زنده بود مانند یک طبیب به دنبال بندگان خدا بود تا دست آن ها را بگیرد و راه آسمان را به آن ها نشان دهد.
خداوند هم شهدا را زنده خطاب کرده. پس او اکنون هم به دنبال هدایت است.
اگر کسی در این دوران هم به سراغ او برود یقیناً دست خالی بر نمی گردد.
بسیاری از رفقا و شاگردان احمد اقا هرگز فکر نمی کنند که او در بین ما نیست. مثل قبل از او یاد می کنند. برای بچه ها و دوستان و آشنایان از احمد آقا می گویند و ...
من تا آخر همیشه همراه احمد آقا بودم. به یاد دارم یک روز از مریضی مادرم به احمد آقا شکایت کردم.
گفتم : هر کاری کردیم مادرم خوب نشده. دکترها جوابش کردن.وبعد گریه ام گرفت.
احمد نگاه خاصی به چهره ی من انداخت و گفت : ناراحت نباش ، مادرت خوب می شه!فردای آن روز مادرم خوب شد! مادرم دیگر دچار بیماری نشد تا یک سال بعد.
سال بعد و در روز های آخری که با احمد آقا بودیم دوباره رفتم به سراغ احمد آقا.
به خاطر مریضی مادرم ناراحت بودم. لبخندی زد و گفت : خوب می شه ان شاءالله. وبه طرز عجیبی مادرم خوب شد!
یک سال از شهادت احمدآقاگذشت. دوباره مریضی مادرم برگشت. حال مادرم بسیار بدتر شده بود. این بار رفتم سر مزار احمد آقا در بالای قبر شهید چمران.
گفتم : احمد آقا فدات بشم. این بیماری مادر ما شده یک سال یک سال!شما زنده ای و از همه چیز خبر داری. شما از خدا بخواه که این مریضی مادرم برای همیشه حل بشه!
این را گفتم و بر گشتم. احساس می کردم که دوباره احمد آقا لبخندی زده و گفته خوب می شه ان شاءالله!
مادرم فردای آن روز خوب شد. همه ی پزشکان از مادرم قطع امید کرده بودند اما به دعایاحمد آقا مادرم را شفا یافت. مادرم با گذشت سال ها از آن ماجرا دیگر دچار مریضی نشد!
************************
هر سال دوم عید به منزل شهدای مسجد به خصوص شهید نیری می رویم.
امسال یکی از بچه های بسیجی جوان ، اصرار داشت به همراه ما بیاید.
وقتی به منزل شهید نیری آمد برای من گفت : من هشت سال پیش ازدواج کردم اما بچه دار نمی شدم.
تا اینکه یک بار به توصیه ی بسیجیان قدیمی مسجد به سراغ مزار شهید نیری در بهشت زهرا ( علیها السلام ) رفتم.
شنیده بودم که نزد خدا خیلی آبرو دارد برای همین گفتم : من اعتقاد دارم شما زنده اید و به خواست خداوند می توانید گره از کار مردم باز کنید.
بعد از او خواستم دعا کند که خدا به من هم فرزندی بدهد.
این بنده ی خدا مکثی کرد و با صدایی بغض آلود ادامه داد :
بعد از آن ماجرا ، خانم بنده باردار شد و چند روز قبل فرزندان دو قلوی من به دنیا آمدند.
از این دست ماجراها بسیار از زبان دوستان و آشنایان وحتی کسانی که ایشان را نمی شناختند شنیده ایم که از بیان آن ها صرف نظر می کنیم.