دیدار یار
راوی : جمعی از دوستان شهید
بزرگان دین ما بر این عقیده اند که راه دیدار با مولا و صاحب و امام عصر (عجل الله ) بازاست .
حتی برخی از بزرگان راه وصول و ملاقات با حضرت را برای مخاطبان خود بیان می دارند .
اما همین علما می گویند : اگر کسی مدعی دیدار با چهره ی دلربای حضرت شد و این را وسیله ای برای کسب شهرت و ...قرار داد او را تکذیب کنید .
کما اینکه در این دوران ، مدعیان دروغین ملاقات با حضرت زیاد هستند و دکّان این افراد مشتری های زیادی دارد .
اما باید گفت انسانی که در اوج بندگی خدا قرار دارد . جوانی که با گناه و معصیت میانه ای ندارد . و شخصی که بخاطر خدا از لذات دنیا گذشته است ، یقیناً مراتب کمال را یکی پس از دیگری طی خواهد کرد .
کسی که صبح هر روز بعد از نماز جماعت دعای عهد را ترک نمی کند .هر جمعه با مشقت بسیار دعای ندبه را برگزار می کند ، کسی که به خاطر جشن نیمه شعبان بسیار تلاش می کند ، کسی که به خاطر مولایش و امام زمانش می گوید ، این شخص حسابش با بقیه فرق دارد .
او اگر برای ما از باطن عالم و حقیقت اعمالمان می گفت بلافاصله ادامه می داد : این ها را می گویم که شما هم بالا بیایید . نه اینکه به این دنیای ظلمانی دل خوش کنید و خود را از فیض بزرگ عالم محروم کنید .
احمد آقا در سنین جوانی و نوجوانی به جایی رسیده بود که راه های آسمان را بهتر از راه های زمین می شناخت .
یکبار خیلی به او اصرار کردیم که احمد آقا شما امام زمان
( عجل الله ) را دیده اید ؟
مثل همیشه خیلی زیرکانه از پاسخ به این سوال شانه خالی کرد .
او با جواب های سطحی و اینکه همه باید مطیع دستوراتآقا باشیم و مشاهده ی حضرت نشانه ی کمال نیست و... به ما پاسخ داد . از طرفی شاید سن ما برای شنیدن چنین مطلبی زود بود .
یک بار احمد اقا و بچه ها ی مسجد امین الدوله به زیارت قم و جمکران رفتیم . در مسجد جمکران پس از اقامه ی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم . ایشان هم مثل ما خیلی عادی برگشت .
راننده گفت : اگر می خواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و ... یک وقت دارید .
ما هم راه افتادیم به سمت مغازه ها ، یک دفعه دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد به سمت بیابان شروع به حرکت کرد !
یکی از رفقا یم را صدا کردم . گفتم : به نظرت احمد آقا کجا می ره ؟!
دنبالش راه افتادیم . آهسته شروع به تعقیب او کردیم ! آن زمان مثل حالا نبود . حیاط آن کوچک و تاریک بود . احمد جایی رفت که اطراف او خیلی تاریک شده بود . ما هم به دنبالش بودیم .
هیچ سر و صدایی از سمت ما نمی آمد . یک دفعه احمد آقا بر گشت و گفت : چرا دنبال من می آیید ؟!
جا خوردیم . گفتم : شما پشت سرت رو می بینی ؟ چطور متوجه ما شدی ؟ احمد آقا گفت : کار خوبی نکردید . برگردید
گفتیم : نمی شه ، ما با شما رفیقیم . هر جا بری ما هم
می آییم .در ثانی اینجا تاریک و خطرناکه
یک وقت کسی ،حیوانی ، چیزی به شما حمله می کنه ...
گفت : خواهش می کنم برگردید . ما هم گفتیم : نه ، تا نگی کجا می ری ما بر نمی گردیم !
دوباره اصرار کرد و ما هم جواب قبلی ...
سرش را انداخت پایین . با خودم گفتم : حتماً تو دلش داره ما رو دعا می کنه !
بعد نگاهش را در آن تاریکی به صورت ما انداخت و گفت طاقتش رو دارید ؟ می تونید با من بیایید!؟
ما هم که از همه ی احوالات احمد آقا بی خبر بودیم گفتیم : طاقت چی رو ، مگه کجا می خوای بری؟!
نفسی کشید و گفت : دارم می رم دست بوسی مولا .
باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شُل شد . ترسیده بودیم . من بدنم لرزید .
احمد این را گفت و بر گشت و به راهش ادامه داد . همین طور که از ما دور می شد
گفت :اگه دوست دارید بیایید بسم الله .
نمی دانید چه حالی بود . شاید الان با خودم می گویم ای کاش می رفتی اما آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود . با ترس و لرز برگشتیم .
ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس می آید .
چهره اش بر افروخته بود . با کسی حرف نزد و سر جایش نشست . از آن روز سعی می کردم بیشتر مراقب اعمالم باشم
بار دیگر شبیه همین ماجرا در حرم حضرت عبد العظیم پیش آمد .
یکی از برنامه های همیشگی و هر هفته ی ما زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا ( علیها سلام )بود .
همراه احمد آقا می رفتیم و چقدر استفاده می کردیم .
خاطرم هست که یکی از هفته ها تعداد بچه ها کم بود . برای ما از ارادت شهدا به معصومین و مقام شهادت و ... می گفت
در لا به لای صحبت های احمد آقا به سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمی شناختم . همانجا نشستیم . فاتحه ای خواندیم . اما احمد آقا گویی مزار برادرش را یافته حال عجیبی پیدا کرد !
در مسیر برگشت آهسته سوال کردم : احمد آقا آن شهید را می شناختی ؟ پاسخ داد : نه !
پرسیدم : پس برای چه سر مزار او آمدیم ؟اما جوابی نداد . فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد !
اصرار کردم .وقتی پا فشاری من را دید آهسته به من گفت : اینجا بوی امام زمان ( عجل الله ) را می داد . مولای ما قبلا به کنار مزار این شهید آمده بودند .
البته چند بار برای من گفت : اگر این حرف ها را می زنم فقط برای این است که یقین شما زیاد شود و به برخی مسائل اطمینان پیدا کنی . و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی .
احمد آقا دفترچه یادداشت و سر رسید آخرین سال خود نیز از این دست ماجراها نقل کرده است.