تابستان 64

 

 

   راوی : استاد محمد شاهی و برادر شهید

 

 

تهدیدش کرده بودند . گفته بودند تو را ترور می کنیم . حتی به محل کار احمد آقا زنگ زده بودند و گفتند : تو را       می کشیم !

آمده بود مسجد و برای بچه ها صحبت کرد . تقریبا اوایل تابستان سال 1364 بود . آن زمان  احمد آقا در اوج مسائل معنوی بود .

بعد از جلسه برای من و یکی از بچه ها گفت : ظاهراً تقدیر خدا بر شهادت من است . توی همین چند روز آینده !

خیلی تعجب کردیم . آن موقع ما 14 ساله بودیم . گفتیم : احمد آقا یعنی چی ؟ شما که جبهه نیستی!

گفت : بله ، اما من در تهران شهید می شوم . به دست منافقین.

ما به حرف های احمد آقا کاملا اعتماد داشتیم . برای همین خیلی ناراحت شدیم .

هر روز منتظر یک خبر ناگوار در محل بودیم . شب ها وقتی در مسجد ، چشم ما به احمد آقا می افتاد نفسی به راحتی می کشیدیم و می گفتیم : خدا را شکر .

تا اینکه یک شب بعد از نماز ، وقتی پریشانی را در چهره ام دید به من گفت : ناراحت نباش ، قضا و قدر الهی تغییر کرده . من فعلا شهید نمی شوم .

بعد ادامه داد : من چند ماه دیگر در کنار شما خواهم بود .

نمی دانید چقدر این خبر برای من خوشحال کننده بود . بعدها از برادر احمد آقا شنیدم که این قضیه خیلی جدی بوده و برای همین آن چند روز احمد آقا به صورت مسلح در محل حضور داشته .

مسجد امین الدوله در ماه رمضان و در تابستان سال1364عجیب بود . نوای مناجات های مرحوم سید علی میرهادی ، سخنرانی های انسان ساز حاج آقا حق شناس ، زندگی در کناراحمد آقا و ...

این ها شرایطی را پدید آورد که یکی از به یاد ماندنی ترین ایام عمر من شد .

حاضرم هر چه خدا می خواهد بدهم و یک بار دیگر آن ایام نورانی تکرار شود .

سحرها بعد از خوردن سحری دوباره به مسجد می آمدیم و بعد از نماز با احمد آقا قرآن می خواندیم .

ان موقع من و ایشان تنها بودیم . بسیاری از نصیحت های انسان ساز ایشان مربوط به آن سحرهای نورانی بود .

در ایام تابستان و اوایل پائیز 1364 حال وروز احمد آقا بسیار تغییر کرده بود .

نمازهای او از قبل عجیب تر شده بود .

در زمان اقامه نماز جماعت صورتش از اشک خیس می شد  بدنش به شدت می لرزید .

مانند پرنده ای شده بود که دیگر توان ماندن در قفس دنیا را نداشت . من با خودم می گفتم : بعد از این احمد آقا چگونه می خواهد زندگی کند ؟

در همان ایام وقتی درباره ی کرامات و مشاهده ی اعمال افراد و... صحبت می کردم کمتر جواب می داد و می گفت : برای کسی که می خواهد به سوی خدا حرکت کند این مسائل سنگریزه های راه است !

یا مثال می زد که خداوند به برخی از سالکان طریق و انسان های وارسته عنایاتی مانند چشم برزخی و یا طی الارض عطا کرد .

اما آن ها با تضرع از خداوند خواستندکه این مسائل را از آن ها بگیرد ! چون این نشانه ی کمال انسان نیست !

احمد آقا می گفت : بزرگان ما علاقه دارند زندگی عادی مانند بقیه مردم داشته باشند .

یادم هست می گفت : همین طی الارض که برخی آرزوی آن را دارند از اولین کارهایی است که یک مؤمن می تواند انجام دهد اما اهل سلوک همین را هم از خدا نمی خواهند !

 

 

یادم هست احمد آقا عینکی شده بود . گفتم : خُب شما قرآن بیشتر بخوان .

می گویند : هر کس قرآن بخواند مشکلات و درد چشمانش بر طرف می شود .

لبخندی زد و گفت : می دانم که اگر به نیت شفای چشم خودم قرآن بخوانم ، حتما ضعف چشمانم برطرف می شود .

بعد ادامه داد : اما نمی خواهم به این نیت قرآن بخوانم !    می خواهم زندگی ام روال عادی داشته باشد !

آن ایام نورانی خیلی زود سپری شد . با شروع پاییز مدارس باز شد و تابستان زیبای من به پایان رسید .

اما نمی دانستم این آخرین فرصت های من در کنار احمد آقا است که سریع طی می شود .

 

بوستان کتاب شهیدان

rand20.jpg

Template Design:Dima Group