موتور
راوی :جمعی از دوستان شهید
یک دستگاه موتور سیکلت تریل 250 از طریق سپاه پاسداران در اختیار احمد آقا بود .
نامه ای از سپاه برای معرفی به راهنمایی رانندگی دریافت کرد ومشکل گواهینامه را برطرف کرد.
از مسئولین سپاه اختیار کامل موتور را گرفته بود ، یعنی اجازه داشت درامور مختلف شخصی
و کارهای مسجد از آن استفاده کند وهمه هزینه های موتور را خودش پرداخت کند .
این موتور خیلی بزرگ بود . به طوری که وقتی توقف
می کرد پای احمد آقا به سختی به زمین می رسید .
یک روز سراغ ایشان رفتم و گفتم : برای یکی از کارهای مسجد دو ساعت موتور را لازم داریم . ساعت دو عصر موتور را تحویل داد و ما هم حسابی مشغول شدیم !
خیلی حال می داد . دو ساعت ما ، تا غروب فردا ادامه پیدا کرد ! با هزار خجالت و ناراحتی رفتم درب خانه ی احمد آقا
برادر ایشان دم در آمد . گفتم : می شه احمد آقا را صدا کنید می خواهم موتور را تحویل بدهم.
برادرشان رفت و برگشت و گفت : بدهید به من .
آن شب وقتی احمد آقا به مسجد آمد خیلی خجالت زده بودم . اما خیلی عادی با ما صحبت کرد .
او اصلا از ماجرای موتور حرفی نزد . بعداً فهمیدیم که از بد قولی ما حسابی ناراحت بوده .
برای همین خودش برای گرفتن موتور پشت در نیامد . تا ناراحتی و عصبانیتش از بین برود .
********************************
موتور احمد آقا کاملا در اختیار کارهای مسجد بود.ازعدسی گرفتن برای دعای ندبه مسجد تا ...
یک روز به همراه احمد آقا به دنبال یکی از کارهای مسجد رفتیم . باید سریع بر می گشتیم . برای همین سرعت موتور را کمی زیاد کرد .
خُب خیابان هم خلوت بود . موتور تریل 250 هم کمی شتاب بگیرد دیگر کنترل سخت است .
با سرعت از خیابان در حال عبور بودیم . یک دفعه خودرویی که در سمت چپ ما قرار داشت بدون توجه به ما به سمت راست چرخید !
در سمت راست ما هم یک خودروی دیگ ر در حال حرکت بود . زاویه ی عبور ما کاملا بسته شد .
من یک لحظه گفتم : تمام شد .الان تصادف می کنیم . از ترس چشمم را بستم و منتظر حادثه بودم !
لحظاتی بعد چشمم را باز کردم دیدم احمد آقا به حرکت خود ادامه می دهد !
من حتی یک درصد هم احتمال نمی دادم که سالم از آن صحنه عبور کرده باشیم .
با رنگ پریده و بدن لرزان گفتم : چی شد ؟ ما زنده ایم ؟!
احمد آقا گفت : خدا را شکر .
بعد ها وقتی درباره ی آن لحظه صحبت کردم به من گفت : خدا ما را عبور داد . ما باید آنجا تصادف می کردیم .
اما فقط خدا بود که ما را نجات داد . من در آخرین لحظه کنترل موتور را از دست دادم و فقط گفتم : خدا .
بعد دیدم که از میان این دو خودرو به راحتی عبور کردیم !