عنایت اهل بیت (ع)
راوی : جمعی از دوستان شهید
در حدیث زیبایی که به حدیث سفینه ی نوح معروف شده آمده است:{خاندان و اهل بیت (ع) من مانند کشتی نوح هستند. هر کس (از آنها استفاده کند و)سوار بر کشتی شود نجات
می یابد و هر کس از آن جدا شد غرق می شود.
در مسجد کنار احمد آقا نشسته بودم .درباره ی ارادت و توسلات به اهل بیت (ع) صحبت می کردیم .
احمدآقا گفت :این را که می گویم به خا طر تعریف از خود یا ... نیست .
می خواهم اهمیت ارتباط و توسل به اهل بیت (ع) را بدانی.
بعد ادامه داد:یک بار در عالم رویا بهشت را با همه ی زیبایی هایش دیدم .
نمی دانی چقدر زیبا بود . دیگر دوست نداشتم بمانم . برای همین با سرعت به سمت بهشت حرکت کردم .
احمد ادامه داد :اما هر چه بیشتر می رفتم مسیر عبور من باریک تر و باریک تر می شد!
به طوری که مانند مو باریک شده بود . من احساس کردم الآن است که از این بالا به پایین پرت شوم.
آنجا بود که حدس زدم این باید صراط باشد . همان که می گویند از مو باریک تر و از شمشیر تیزتر خواهد شد.
مانده بودم چه کنم !هیچ راه پس و پیش نداشتم . یکدفه یادم افتاد که خدا به ما شیعیان؛اهل بیت (ع) را عنایت کرده . برای همین با صدای بلند حضرات معصومین را صدا زدم .
یک باره دیدم که دستم را گرفتند و از آن مهلکه نجاتم دادند . بعد ادامه داد؛ ببین ، ما در همه ی مراحل زندگی بعد از توکل بر خدا به توسل نیاز داریم .
اگر عنایت اهل بیت (ع) نباشد ، پیدا کردن صراط واقعی در این دنیا محال است.
بعد به حدیث نورانی نقل شده از امام زمان (عج) اشاره کرد که میفرمایند:
((از تمام حوادث وماجراهایی که برشما می گذرد کاملا آگاه هستیم وهیچ چیزی از اخبار شمابر ما پوشیده نیست .از خطاها وگناهانی که بندگان صالح خداوند از آنها دوری می کردند ولی اکثر شما مرتکب می شوی باخبریم . ))
اگر عنایات وتوجهات ما نبود ,مصائب وحوادق زندگی شما را در بر می گرفت ودشمنان ,شمارا از بین می بردند .احمد آقا رااز همان روزهای قبل از انقلاب وجلسات قران داخل مسجد می شناختم .
از همان دوران نوجوانی با بقیه ی همسالان خودش بازی
می کرد، می گفت، می خندید و...
اما به یاد ندارم که ازاو مکروهی دیده باشم. تاچه برسد به اینکه کناه کبیره از او سر بزند.
زندگی او مانند یک انسان عادی ادامه داشت , اما اگر مدتی با او رفاقت داشتی , متوجه می شدی که او یکی از بندگان خالص درگاه خداست .
یکبار برنامه بسیج تا ساعت سه بامداد ادامه داشت بعد احمد آهسته به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شب شد .
من از دور او را نگاه می کردم حالت او تغییر کرده بود گویی خداوند در مقابلش ایستاده و اومانند یک بنده ضعیف مشغول تکلم با پروردگار است .
عبادت های عاشقانه ی او بسیار عجیب بود . آنچه که ما ازنماز بزرگان شنیده بودیم در وجود احمد آقا می دیدیم !؟
قنوت نماز او طولانی شد . آن قدر که برای من سوال ایجاد کرد . یعنی چه شده !؟
بعد از نماز به سراغش رفتم . از او پرسیدم: احمد آقا توی قنوت نماز چیزی شده بود؟
احمد همیشه در جواب هایش فکر می کرد . برای همین کمی فکر کرد و گفت : نه چیز خاصی نبود . می خواست طبق معمول موضوع را عوض کند اما آن قدر اصرار کردم که مجبور شد بگوید :(در قنوت نماز بودم که گویی از فضای مسجد خارج شدم . نمی دانی چه خبر بود !
آن چه در مورد زیبایی های بهشت و عذاب های جهنم گفته شده همه را دیدم ! انبیا را دیدم که در کنار هم بودند و...)
مورد دیگر:
احمد آقا در جمع بچه های مسجد تعریف کرد :
سوار یک ماشین شدیم ما پشت ماشین نشسته بودیم و خودرو با سرعت حرکت می کرد این ماشین هیچ حفاظی در اطراف خود نداشت در سر هر پیچ یکی دو نفراز کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت می شدند جاده خراب بود و ماشین با سرعت می رفت یکباره به اطرافم نگاه کردم ودیدم فقط من در پشت ماشین مانده ام سر پیچ بعدی آنقدر با سرعت رفت که دست من هم جدا شد ونزدیک بود از ماشین پرت شوم اما در آن لحظه آخر فریاد زدم : یا صاحب الزمان (عجل الله) در همین حال یک نفر دستم را گرفت واجازه نداد به زمین بیافتم من به سلامت توانستم آن گردنه ها را رد کنم در همین لحظه از خواب پریدم فهمیدم که باید در سخترین شرایط دست از دامن امام زمان (عجل الله ) بر نداریم .