بچه های مسجد
راوی : جمعی از شاگردان شهید
من یقین دارم اینکه خدا به احمد آقا این قدر لطف کرد به خاطر تحمل سختی و صبری بود که در راه تربیت بچه های مسجد از خود نشان می داد این جمله را یکی از بزرگان محل می گفت .
مدارا با بچه ها در سنین نوجوانی همراهی با آن ها و عدم تنبیه از اصول اولیه تربیت است .
احمد آقا که در شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد او بدون استاد تمامی این اصول را به خوبی رعایت می کرد .
اما درباره ی بچه های مسجد باید گفت: نوجوان های مسجد امین الدوله با دیگر محله هاومسجد فرق داشتند آن ها بسیار اهل شیطنت و ... بودند .
شاید بتوان گفت : هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمد آقا اهل سکوت و معنویت نبودند .نوع شیطنت های آنان هم عجیب بود .
در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و ساده ای بود .او بینایی چشمش ضعیف بود .
برای همین بارها دیده بودم که احمد آقا در نظافت مسجد کمکش می کرد . اما بچه ها تا می توانستند او را اذیت می کردند!
یک بار بچه ها به سراغ انبار ی مسجد رفتند . دیدند در آن جا یک تابوت وجود دارد . یکی ازهمان بچه ها گفت : من می خوابم توی تابوت و یک پارچه هم می اندازم روی بدنم . شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید در انباری مسجد (جن و روح ) دارد !
بچه ها خادم را آوردند حسابی هم او را ترساندند که مواظب باش و...وقتی به جلوی انباری رسیدندآن پسر که داخل تابوت بود شروع به تکان دادن پارچه کرد !
اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود . خلاصه بچه ها مسجد را حسابی به هم ریختند !
یا اینکه یکی دیگر از بچه ها سوسک را توی دست می گرفت وبا دیگران دست می داد وسوسک را دردست طرف رها می کرد و...
چقدرمردم به خاطر کارهای بچه ها به احمد آقا گله می کردند . اما او با صبر و تحمل با بچه ها صحبت می کرد .
درست در همان زمان که احمد آقا از مسائل معنوی می گفت: برخی از بچه ها به فکر شیطنت های دوران بچگی خودشان بودند. می رفتند مهرهای مسجد را می گذاشتند روی بخاری!
مهرها حسابی داغ می شد. بعد نگاه می کردند که مثلا فلانی در حال نماز است. به محض این که می خواست به سجده برود می رفتند مهرش را عوض می کردندو...
یا اینکه به یاد دارم برخی بچه ها با خودشان ترقه می آوردند.وقتی حواس خادم پرت بود می انداختند توی بخاری وسریع میرفتند بیرون!
احمدآقا در چنین محیطی مشغول تربیت بود. بچه ها وسختی کار تحمل می کرد و الحمدلله نتیجه گرفت .
به جرات می گویم آن تعداد شا گرد ایشان همگی به درجات بالای علم ومعرفت رسیدند.
یک شب به یاد دارم کی از بچه ها رفته بود پیش خادم مسجد و گفت : میرزا ببین مسح کشیدن من درست است؟
بعد مسح سر را کشیده بود و همینطور دستش را کشیده بود تا روی بدن و پاوتانوک انگشت پا ادامه داد!
میرزا که باطن پاکی داشت عصبانی شدوگفت :چی کار میکنی؟اشتباهه! اما آن پسر شروع کرد به سر به سر خادم گذاشتن:اشکالی نداره. من بعد از مسح سر مسح پا را کشیدم و...
.......................................
یکی از بچه ها که قد بلندی داشت رفت یک عبا و عمامه برداشت! بعد خیلی جدی پوشید وبعد از نماز وقتی همه رفته بودند وارد مسجد شد.
فقط ما نوجوان ها توی مسجد بودیم. احمدآقا هم نبود. میرزا ابوالقاسم که ذاتا قلب بسیار مهربان و پاکی داشت رفت به استقبال ایشان وگفت: حاج آقا از قم آمده اید؟او هم گفت: بله!
بنده خدا چشمانش نمی دیدید. بعد گفت:بیایید یه خورده این بچه ها را نصیحت کنید.
بعد رو به ما کردو گفت بیایید جلو از حاج آقا استفاده کنید. حاج آقا هم خیلی جدی آمد در بین بچه ها وروی صندلی نشست.
بعد بسم الله را گفت و شروع به صحبت کرد!میرزا ابوالقاسم هم جلویش نشست وبه حرف هایش گوش می داد.
همه ی ما چند نفرمرده بودیم از خنده اما به سختی جلوی خودمان را گرفته بودیم . او خیلی جدی ما را نصیحت کرد. حرف های احمد آقا را برای ما تکرار می کرد تا اینکه در آخر بحث رفت سراغ موضوع تیله بازی و...
میرزا یک دفعه از جا بلند شد. با چشمان ضعیفش به چهره ی آن شخص خیره شد. بعد گفت:تو.....نیستی؟!
خدا می داند بعد از هر شیطنت بچه ها چقدر موج حملات کلامی اهل مسجد به سمت احمد آقا زیاد می شد.
شاید هیچ چیز در مسجد سخت تر از این نبود که در جلسات بسیج وامنای مسجد احمد آقا را بخاطر شیطنت شاگردانش محکوم می کردند.
اما او با لبخندی بر لب همه این تلخ کامی هارا به جان می خرید . می دانست که پیامبر گرامی اسلام به امیر المومنین (ع) فرمودند:
یا علی اگر یک نفر به واسطه ی تو هدایت شود.
برتر است از آنچه آفتاب بر آن بتابد.
ثمره ی زحمات او حالا مشخص می شود . از میان همان جمع اندک شاگردان ایشان چندین پزشک مهندس روحانی مدیر و انسان وارستهتربیت شد که همگی آنها رشد معنوی خود را مدیون تلاش های احمد آقا می دانند.
آن ها هنوز هم درمسیری که احمد آقا برایشان هموار کرد قدم بر می دارند.
به قول یکی از شاگردان ایشان : زحمتی که احمد آقا برای ما کشید اگر برای درخت چنار کشیده بود میوه می داد.